محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

بازم دندونپزشكي

گل پسركم سلام .2 روز پيش از مزون امدم خونه بابابايي عصر تو خونه خواب بودي خلاصه آمدم ديدم چشات قرمزه و ضاهرا گريه كرده بودي از دندون درد بابايي شربت داده بود بهت اما هر 2 دقيقه ميگفتي مامان شربت بده .منم شب بايد سفره عقدمو جمع ميكردم تو رو هم با خودم بردم كه دندون درد يادت بره اما همش ميگفتي مامان بغل .خدا رو شكرخسته شدي  تو ماشين خوابت برد و دندون درد يادت رفت وسط شب يه بار باز گفتي شربت.روز بعدش ديگه چيزي نگفتي.اما عصر رفتيم دكتر عكس نوشت كه هر كار كرديم نشد كه نشد يعني نزاشتي تا فيلمو ميزاشت تو دهنت انگار ميخواي بالا بياري .خلاصه برا فرداش نوبت داد يعني ديروز عصر  .منو تو رفتيم بابا كه كار داشت .مامان دلم كباب شد همش ميگفتي ماما...
22 مرداد 1393

جمعه آخر هفته

سلام گل گلي مامان .اين جمعه منم بيكار بودم و گفتيم يه كم به كاراي خونه برسيم طفلك بابايي هم خيلي كمك كرد كل خونه رو با هم مرتب كرديم .عصرشم باز رفتيم خونه باباجونو يه گرد گيري كرديم چون بعد 20 روز از مشهد مييامدن به سلامتي بابايي هم حياط و مثل دسته گل كرد. راستي شب جمعه هم برنامه پارك داشتن اقوام ماماني مثل سالاي قبل اينطوري شايد روحيه دايي رضا و خانمشم بهتر بشه ما هم رفتيم خوش گذشت اما انگار همه جاي خالي سميرا رو حس ميكردن اما خودشونو نگه مي داشتن و به روي خودشون نمي آوردن با اين كه يه مدت گذشته اما انگار هنوز كسي با اين فاجعه كنار نيامده.خوب بگذريم.كيك غدا پختم واسه گل گلي خودم و اينم يه ژله خوشمل واسه پسر قشنگم كه جديدا زياد ژله نمي خوره....
19 مرداد 1393

عيد فطر مبارك

سلام گو گوله مامان .تعطيلات عيد فطر و پشت سر گذاشتيم من رزروامو جواب ديدم و عصر 5 شنبه تولد نگين زهرا دختر عمه ات بود كه رفتيم . جمعه هم با خاله راضي رفتيم خارج شهر خوش گذشت هر چند من خواب تو خونه رو به هر چي ترجيح ميدادم ولي خيلي خوش گذشت  اين تفنگم روز قبلش واست خريده بودم كلي باهاش حال ميكني . اينم پرهام وروجك كه اصلا واينميستاد كه ازش عكس بگيرم ...
11 مرداد 1393

افطاري

يلام تو ماه رمضون اصلا حس و حال مطلب گداشتن نيست خونه خيليا دعوت بوديم يه شبم باپدرجون بيجاري رفتيم مزار كاهي افطار كريدم كه خاطه خوبي شد و كلي تو راه خنديديم و خوش گدشت.واسه دعوتي پدر ج.ن بيجاريم من گفتم حلول ميپزم اگه شد عكس اونم ميزارم.باباخ.ن مامان جونم چند روزي ميشه رفتن مشهذ قصد 10 روز كردن .جاشون خالي.ديشبم داييا و خاله رو واسه افطار باغ سالار دعوت كرديم كه تو هم با بچه ها كلي بازي كردين و بهتون خوش گذشت.راستي ما هر سال شباي احيا ميريم پارك آزادگان .امسال يهويي تصميم گرفتيم شله زرد بپزيم .شب 23با خاله راضي پختيم و برديم پارك بين مردم تقسيم كرديم البته خيلي خيلي شلوغ بود ولي خوب به يه عده رسيد خدا قبول كنه. نيكان در حال نون داد...
4 مرداد 1393
1